loading...

The dark side of the Moon

بازدید : 716
چهارشنبه 22 مهر 1399 زمان : 10:38

شهرام شکوهی تو سرم داره میخونه،از خیال‌های آدمای در فراق...

یه روزهایی بود،روزهایی که با اسم «سوم شخص کاتب» وبلاگ مینوشتم.

اون روزها عشق خام و پوچی در سرم داشتم،به آدم دوری که جز همون سالی که استادم در مدرسه شد دیگه هرگز ملاقاتی نداشتیم.

درعوالم هیجاناتم فکر میکردم اون ابراز علاقه‌های مجازیش از یه احساس قلبی نشأت میگیره و پنج سال محجوبانه و از دور صبر کردم تا روزی بخواد این احساس قلبی رو به سرانجامی‌در قالب ازدواج برسونه.

با فرستادن عقد نامش بدون هیچ مقدمه‌‌‌ای در حالیکه یک هفته قبلش به طرز اغراق آمیزی احساساتشو بهم نشون داده بود هیچ واکنش و احساسی نتونستم داشته باشم.مثل همه‌ی آدم‌های ساده لوح رودست خورده بلاکش کردمو چند ماه با آهنگای غمگین برای شکست احساسیم سوگواری و گریه کردم...

ولی بعدش که به خودم اومدم ته دلم هنوز احمقانه دوستش داشتم،ینی فکر میکردم حس خامم به اون آدم دور دوست داشتنه.

بعد از چند ماه دوباره از طریق دیگه‌‌‌ای در فضای مجازی منو‌پیدا کرد و گفت همسرش ترکش کرده و دلش برام تنگ شده.

چند ماهی ردش کردم و نهایتا بازهم خام اون صدای بم شدم.

تو دنیای آدامس بادکنکی خودم میخواستم مجابش کنم باهم ازدواج کنیم...

یه روزی یه جایی یه حرفی بهم زد که در هیچ قالب شناس و‌ناشناس برای من نمیگنجید.

باخودم عهد کردم تحت هیچ شرایطی دیگه تو هیچ فضا و پیام رسانی جوابش رو ندم.

نزدیک به هفت هشت ماه بعد طبل رسواییشو نواختن و مشخص شد یه آدم نابغه با انحرافات جنسی و‌پارافیلی ه،که از nتا از شاگرداش سو استفاده احساسی و گاها تاحدی ج.ن.س.ی کرده و من خوش شانس بودم که هرگز رودررو نشدیم.

وقتی ر. بهم ابراز علاقه کرد،بهش گفتم که هیچ اعتماد و توجهی به این ابراز علاقه‌ها ندارم،یه دیوار محکم دور خودم کشیده بودم تا دوباره تجربه‌ی مزخرف قبل برام تکرار نشه...ر. اما صبورتر ازین حرفا بود.

روزها و ماه‌ها وقت گذاشت و آجر به آجر دیوار دورم رو برداشت،روح و احساس رنجورمو بغل کرد،من رو در من متولد کرد...

نمیدونم پایان قصه‌ی من و این «سیاه فرفری چالدار»چی میشه،ولی بابت اینکه باعث شد بتونم خود ساده لوح سابقم رو ببخشم و‌بپذیرم همه‌ی عمرم مدیونشم...

همه‌ی آدما روزای سخت و شکست رو تجربه میکنن،مهم بعدشه،خود رنجیدمون رو ببخشیم،چون بالاخره به قول «شهرزاد قصه‌ها»:باز میشه این در،صبح میشه این شب،صبر داشته باش!

شعر / گُنگَم ....
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی