loading...

The dark side of the Moon

بازدید : 2318
چهارشنبه 15 مهر 1399 زمان : 7:36

مامان پشت تلفنه،از شیفتم تو تایم دوازده شب به بعد میپرسه و میگم ساعت سه و نیم با صدای جیغ و‌داد زنونه‌ی چن نفر بیدار شدم!درحالیکه تلو تلو میخوردم پریدم بیرون از پاویون که دیدم مسئول پذیرش وایساده دم پاویون پرستار و‌دارویار و مدام میزنه به در.ازشون میخواست بیان بیرون و مدام میگفت ترسیدین،هیچی نیست،بیاین بیرون هوا بخوره بهتون.

هردوشون با رنگ و روی پریده و لرزون اومدن بیرون و‌معلوم شد پرستارمون کابوس دیده و تو خواب شروع کرده به داد کشیدن و دارویارهم با صدای اون از خواب پریده و جیغ و داد راه انداخته!!!

...

نفسم بالا نمیاد...تپش قلب دارم...ترجیح میدم بمیرم تا بتونم فقط یه کم بخوابم!حس میکنم دچار حمله اضطرابی شدم و هرکاری که میکنم آروم نمیشم...پناه میبرم به قرآن!سرچ میکنم:«آیات آرامش بخش در حمله‌های وحشت» میخونم،عکس دونفرمون با ر. رو میگیرم جلو صورتم،تو لبخندمون گم میشم،پلکام بسته میشه!

عکس + بازم عکس:|+ تصمیم گرفتم به درکم «ینی درک کنم»
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی