از خیلی سال قبل،ازهمون زمانا که خوش اومدنای دوزاری رو تجربه میکردم،کار درست از نظرم،برای محافظت از احساساتم این بود که خودم رو کنار بکشم.
از چند روز قبل که ر. برگشت شمال و منم پس فرداش برگشتم خونه یه حس مزخرفی دارم.
پریشب با دوستش رفته بود چلوکباب خورده بود،دیشب پیام دادم که گف داره میره با دوستاش ورق بازی کنه،آخر شب پیام دادم گف دارن پابجی بازی میکنن...
امروز که زنگ زده بود و میگفت دلش برام تنگ شده گفتم:«برا من یا دوستات؟»
میفهمم که دونفر باید پرایوسی خودشون رو هم داشته باشن ولی آخه انقد زیاد؟!
میخوام یه مدت کمرنگ کنم خودمو براش،به قول م. آدم وقتی خیلی جلو چشم باشه دیگه به چشم نمیاد:(