یه دوست صمیمیداشتم سال۸۵،وقتی کلاس دوم راهنمایی بودم.
دختری با موهای مدل تیفوسی ژل زده،با یه کوله پشتی پیرکاردین و ساعت مچی خاصش اول مهر اون سال سر صف پشت سرم ایستاد و یکی دوماه بعدش هم تختی و دوست شدیم.همه چیزش منحصر به خودش بود.شناگر حرفهای بود،شاگرد اول فرزانگان تهران بود،عالی فوتسال بازی میکرد،نقاشیش خیلی خوب بود،کلی خلاقیت و ابداعات مختلف داشت.همیشه فک میکردم آخه یه آدم چطور میتونه تو همهی زمینهها عالی باشه؟!
این همه مقدمه چیدم که برسم به اینجا:اون دوست قدیمیو خاصم متولد «آبان»بود.
تاقبل از آشنایی با اون آبان برام معنی خاصی نداشت،هیچ ماهی نداشت،تو عالم بچه مدرسگیم اول مهرو تعطیلات نوروزو دوس داشتم فقط.
بعدش اما...
آبان برام بولد شد،نمیدونم قانون جذب وجود داره یا نه،ولی واقعا آبان پر بود از اتفاقای خوب بعد ازون سال،حالا که در آستانهی آبانیم اون دوست عزیز هزاران کیلومتر دورتر توی ونکوور داره واسه خودش سر میکنه و منم دارم به این فک میکنم که اگر مراسم مقدماتی ازدواجم تو آبان ماه برگزار شه قراره کلی اتفاقای خوب برامون بیفته:)))خرافاتیم خودتونین:))))
پ.ن:ازدواج کار درستیه؟!بعد از ازدواج علاقهها کمرنگ نمیشن؟؟؟